دریچه
،ما چون دو دریچه، روبهروی هم ،آگاه ز هر بگو مگوی هم ،هر روز سلام و پرسش و خنده .هر روز قرار …
دریچه
،ما چون دو دریچه، روبهروی هم ،آگاه ز هر بگو مگوی هم ،هر روز سلام و پرسش و خنده .هر روز قرار …
چاووشی
بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند گرفته كولبار زاد ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پر گوی و …
کتیبه
فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي زن و مرد و جوان و …
آواز چگور
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شبها با خاطر خود …
فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوزهر طرف می سوزد این آتشپرده ها و فرشها را ، تارشان با پودمن به …
خوان هشتم
… یادم آمد ، هان داشتم می گفتم آنشب نیز .سورت سرمای دی بیدادها می کرد !و چه سرمایی! چه سرمایی ،باد …
آدمک
…سال دیگر ، یا نمی دانم کدامین سال از کدامین قرن .باز یک شب ، یک شب سرد زمستانی ست .یک شب …
آخر شاهنامه
این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر گاه گوئی خواب می بیند خویش را در بارگاه پر فروغ …