قولی در ابوعطا
کرشمه ی درآمد دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من زمام حسرت به دست دریغا سپرده ام من همه بودها …
قولی در ابوعطا
کرشمه ی درآمد دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من زمام حسرت به دست دریغا سپرده ام من همه بودها …
Translation 1 – by Maryam Dilmaghani And if you ever greet them they will not pause one instant to greet you back. Heads …
سترون
سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها بر آمد ، با نگاهی حیله گر ، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده …
با همین دل و چشمهایم ، همیشه
با همین چشم ، همین دل دلم دید و چشمم می گوید آن قدر که زیبایی رنگارنگ است ،هیچ چیز نیست زیرا …
سبز
.با تو دیشب تا کجا رفتم .تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند من …
گزارش
خدایا ! پر از کینه شد سینه ام چو شب رنگ درد و دریغا گرفت دل پاکروتر ز ایینه ام دلم دیگر …
میراث
پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار …
قصه ی شهر سنگستان
“به عزیزم ابراهیم مکلا” دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در دامن کوه …
پرنده ای در دوزخ
نگفتندش چو بیرون می کشاند از زادگاهش سر که آنجا آتش و دود است نگفتندش : زبان شعله می لیسد پر پاک …
…زندگی می گوید اما
،زندگی با ماجراهای فراوانش ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛ …